به وقت مرداد 1
چهارشنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۴۶ ق.ظ
یکی از خوبی های دانشجو شدن اونم تو شهر غریب اینه که وقتی بیای حکم مسافر و داری
یعنی یکی دو هفته اول اصلا دست خودت نیست
یه جاهایی هستی که ابدا برنامشو تو ذهنتم نچیده بودی
اما یکی دو هفته که تموم بشه تازه وقتت و مغزت و اتاقت که تبدیل به انباری خونه شده بوده آزاد میشه
بعله اینم یه دسته کتاب که از کتابخونه جداشون کردم تا به خاطر چشم تو چشم شدن هر روزه بالاخره بخونمشون
تا الان یکم کاهلی کردم ولی خلاصه مفید این چند روزیم سر زدن به کتابخونه محله و بافتن یه پادری برای اتاقم و گردش با خانواده و در نهایت خوندن چند صفحه از "نهج البلاغه" و کتاب " اگر می توانید حرف بزنید، پس می توانید بنویسید" بود . کنارشم باید جریان سمج دندون درد و گوش درد وحشتناک و بگم که داره عمرمو به فنا میده یعنی خدا بره هیچ کافری نیاره
از اول مردادم که قراره بسم الله برنامه جهادی رو بگیم و برای بهتر برنامه ریزی کردن باید هم خوب بخونم هم خوب بنویسم هم خوب ببینم هم خوب بشنوم و برای این کارا همرمان با تمرین باید اجرا کنم چون باری رو رو شونه هام گذاشتم که احساس می کنم هنوز خیلی زود بود و هنوز کلی راه داشتم تا قبول مسئولیت...
البته الان دیگه برای پا پس کشیدن دیره و باید مردونه بجنگم تا بهترین حالت ممکن پیش ببرم
وخدا هست و این تو تک تک لحظات حس می شه پس نا امید شدن خودِخوِدِ دیوونگیه
اینم مختصر مفید این روزای من به علاوه پر زدن دلم برای اومدن به اینجا و نوشتن و نوشتن و نوشتن
راستی روزای شما چطور میگذره؟
امیدوارم هر لحظتون پر از برکت باشه تا با سرعت نور از کنارتون نگذره
به امید دیدار
۹۷/۰۵/۰۳