سلام
یه سلام گرم تو نیمه شب تابستونی.
نمی دونم چرا همیشه نوشته هام با سلام شروع میشه
حتی نوشته های ریز و درشتی که برای خودم تو دفترچه ها ی رنگو وارنگم ثبت میشن و دل تنگ و گشاده من رو مُهر می کنن به چند برگ کاغذ سفید.
شاید هنوز برای صحبت با خودم مقدمه لازم دارم. یه مقدمه گرم. یه سلام....
بگذریم
سه ماه و اندی از سال جدید گذشته
یکسالی از مستقلِ وابسته شدن
و سال ها از به دنیا اومدنم
و تو این نیمه شب به این فکر می کنم که چقدر دارم رشد می کنم
چقدر پر شتاب در حال تغییر هستم
به حدی که حتی روزهای نوجوانی، دانشجویی، مجردی و... هر روز بیشتر از قبل دارن گم میشن.
این منم با کلی تغییر
تغییر تو فکر و کلام گرفته تا خوراک و پوشش و سبک زندگی
تغییری که با وجود حس زیر پوستی جذابش کمی من رو می ترسونه
نه ترسی که منجر به فرار بشه
ترسی که با وجودش بیشتر از قبل می دَوَم و بیشتر از قبل آسیب می بینم.
و لا بلای تمام تغییرات یک جمله نهفته هست.
من باید مقبول باشم
همین و بس.
قشنگ نیست
می دونم خیلی هم قشنگ نیست
می دونم آدم های زیادی با شنیدن این جمله از من، می تونن تمام بار کتاب های روانشناسی زرد و غیر زردی که خوندن رو برای من زمین بذارن و من بشنوم و تو افکار بیشتر از قبل ردش کنم.
آره من رد می کنم چون با همه تغییراتم، از اینکه می بینم این همه آدم بی توجه به آدم های عزیز رفتارشون به اسم ارزشمند بودن، تو جلد خودخواهی فرو میرن و آسیب های زیادی به آدم های نزدیک میزنن.
و من زخم خورده ام
پس دارم با شیب تند به سمت دیگه جریان حرکت می کنم و ندونستن اینکه عاقبت این انتخاب چه شکلی مصور خواهد شد، کمی ترسناکِ.
برای من روز های کودکی همیشه پررنگ بوده و هست.
روزهایی که جز مقبول بودن راهی نداشتم. یعنی راهی بلد نبودم
و حالا بعد از یک دنیا مطالعه و آزمایش خودم و تحلیل رفتار دور و برم،باز هم راهی بهتر پیدا نمی کنم.
سخته که هی تلاش کنی از خودت بکَنی و بگی الان من شکل توام رفیق! اما سختیش به لبخند عزیزان می ارزه.
سخته که از دیگران فقط توقع دریافت کنی، اما به مهر رسیده بعدش می ارزه.
سخته که مقبول باشی
همونقدر که برای اطرافیانت سخته که تو خودخواه باشی.
و من زخمی این ماجرا راه سنتی رو انتخاب کردم.
راهی که یک زن خانه دار، محبوب، معدب، مهربان و مستقل برای خودش انتخاب می کنه.
یه راه سخت
پر پیچ و خم
و عاشقانه.
همین
و همین اصلِ که روزهای خودخواهی نوجوانی و جانی رو برام گم کرده.
روزهایی که مهر مادر، لطف پدر و عشق همسر رو ندیدم
و ندیدم
و ندیدم....
و حالا تغییر می کنم
تا ببینم
همین.