دو قدم مانده به خندیدن گل...
باور کردنی نیست که دیگه تهشه
فردا قراره کوچ کنم به دیار قشنگمون
جایی که تمامش حس خودت بودن داره
زبان، مردم، فرهنگ، رابطه ها، حتی شرجی گاها زجر آور مرداد ماهش
همه و همه بوی بهشت میده چون سانت به سانت زندگیم رو تا یه جایی برای خودش کرده
تا اخر هفته که نمره ی همه درسا بیاد و تایید بشه یعنی فقط یه سال از دانشجو بودنم مونده
یه سال شیرین و تلخ
یه سال که خیلی منتظرشم چراش رو هنوز نمی دونم....
شاید چون قراره بی دغدغه برم دنبال آرزو هام
درست وقتی که دارم کم کم می فهمم چی می خوام و چرا می خوام
تابستونمم که طبق گفته های پست قبلم قراره پر بار باشه
ببینم نهایتش به چی تبدیل میشه
یه چند روزم که نیومدم اینجا و واقعا وقت نشد الان که یه کوچولو تنفس داشتم دوییدم اومدم تا بنویسم
البته بازم چند روزی نیستم چون این یه هفته انقد پشت لب تاب تحلیل نوشتم و کد و اسکیچ آپ زدم ،تا مدت ها لب تاب ببینم جیغ میکشم در میرم
( قال گذشته های دوور: خخخخخخخخ) البته اگه از ذوقم عکس پروژه رو نذاشتم
به امید روزای قشنگ
به امید خدا