حرف هایی برای زدن
به نام آنکه او بود، ما آمدیم، ما می رویم و او می ماند...
امروز سه شنبه 11 تیرماه سال 1397 هجری شمسی
امروز ،اینجا،این تصمیم برای نوشتن،این حرکت آنی ساختن این دریچه
همه وهمه معجزه یه شب
یه شب که از درموندگی و تنهایی
تو اوج ناامیدی
در بی ربط ترین حالت ممکن
به یه بلاگ شخصی رسیدم
و خوندن مطالب اون بلاگ منو به سال های نوجوونی برد
اون موقع هایی که 16 -17 سالم بود و تمام هیجان زندگیم پرواز کردن به دنیایی پر از تجربه و خاطره و شعر و زندگی بود
سال هایی که بعد مدرسه تند تند نهار می خوردم تا برم سراغ کامپیوتر تو اون اتاقک شیش متری و بنویسم و بخونم و لذت ببرم
و اون شب شب عید بود
شب عید فطر
شبی که حال بدم معجزه وار خوب شد
و ناامیدی هام معجزه وار پر کشیدن و جاشون رو به امید دادن
شبی که دوباره دلم برای نوشتن پر کشید
شبی هر چقدر از حس خوبش بگم کم گفتم
شبی که خدا منو دید
به قشنگ ترین حالت ممکن هدایتم کرد
شبی که یه شب معمولی نبود....
و حالا من تصمیم گرفتم که بنویسم که خالی شم از دنیای پر مشغله ذهنم
و اینجا میعادگاه منه
برای لحظه هایی که باید ثبت بشن
باید...