می نویسم برای خودم و خودت

اینجا شاید معجزه ای برای آرزو های کوچک من باشد. شاید....

می نویسم برای خودم و خودت

اینجا شاید معجزه ای برای آرزو های کوچک من باشد. شاید....

می نویسم برای خودم و خودت

فاطمه ولی پور
دانشجوی فارغ شده مهندسی شهرسازی دانشگاه بجنورد
از نسل بهار وجنگل و دریای شمال کشور
یه جوون که تو مسیر مهندس شدن کلی راه مختلف برای زندگی کردن و کشف خودش رو تجربه می کنه
که هر کدوم دنیای خودشونو دارن
و داره تلاش می کنه تا با فرمول های مهندسیش بهترین آلترناتیو زندگیشو پیدا کنه
دختری که دنیای رنگارنگ جوونیش
پر از دفتر های نیم نوشته شده است و اینجا دفتر چندم اون برای نوشتنِ.....

آخرین مطالب

فروردین جان سلام

يكشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۹، ۰۳:۵۹ ق.ظ

بعد مدت ها سلام

نمی دونم چرا همیشه ته بی حوصلگی هام میرسه به اینجا و نوشتن

الان که ساعت سه و خورده ای شده و من برای قضا نشدن نماز صبحم تو اینترنت وب گردی که نه ولگردی می کنم جز اینجا بودن کاری پیدا نکردم

شاید از معدود دفعاتیه که من فیلم باز حوصله کوتاه تریناشم ندارم

اینجا اومدم تا از حس و حال الانم بنویسم بدون هیچ سانسوری

فرودینم از راه رسید

ماهی که برای اولین بار تو این دنیا نفس کشیدم و شمردن روزهای عمرم شروع شد

و امسال قراره شمع 23 سالگی رو فوت کنم و بیست و جهارمین سالشو شروع کنم

یکم قبل تر که هنوز درگیر درس و رویای آینده و کشتن وقتام بودم فکر نمی کردم امروزم چجوری باید بگذره

راستش کلا آدم سرخوشی هستم از اون آدما که همش تو فکر همون لحظه هستن و حتی تو خیالشونم نمی تونن از آینده نقشی بسازن

حالا که درسم تموم شده و مثل آدم بزرگا مشغول کار شدم و باید زندگیمو بسازم پر شدم از ابهام خب که چی؟

تهش که چی؟ 

اما کنارش از اینکه وقتی از سرکار برمیگردم باید میون درختا از کنار رودخونه عبور کنم لذت می برم و از اینکه دیگه قرار نیست از جواب این سوال که چیکار می کنی طفره برم، لذت میبرم

اصلا زندگی انگار همینجوریه 

اما کسی هست که جواب بده چرا؟

چرا این همه بالا و پایین و چپ وراست داره؟

شاید این همون سوالیه که تو دهه بیست سالگی زندگیم باید بهش برسم

همون سوال که قراره جوونیم رو پر از چالش و حس خوب و بد کنه

درگیرم و نمی دونم این درگیر بودن چقدر درست و به جاست
درگیرم و نمی دونم این درگیری قراره تا کجا دنبالم بیاد

درگیرم و تو این گیرو دار دارم زندگی می کنم

زندگی که نیاز به یه پایش اساسی داره و من بیش از حد تنبل شده نمی دونم از ترس چی مثل بچه آدم نمیشینم که بفهمم و بهترش کنم

نیاز به رفیق دارم

یه رفیق که پا به پام بیاد و منو هل بده

یه رفیق از جنس خودم

از جنس افکار و باورهای خودم

منِ تنبل نیاز دارم یکی بیاد و استارت رو بزنه

ولی حالا هر چی کار نکرده و راه نرفته دارم رو میندازم گردن نبودن یه آدم پایه تو زندگیم

شاید مشکل همون تنبلیه و خستگیه شایدم واقعا یه چیزی کمه

نمی دونم فقط می دونم میون ذهن خواب و بیدارم نوشتن این حرفا که دوباره باید بهشون سر بزنم حرفاییه که یه گوشه بایگانی شده بودن

و حالا از اون گوشه دنج بیرون اومدن و منتظر خلاصی بقیه رفقاشون هستن

باید برم 

اما برمیگردم و دوباره میزنم تو دل تموم بایگانی های ته ذهنم....

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۰۳
فاطمه ولی پور

نظرات  (۲)

۰۴ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۱۴ علیرضا هاشم آذر

میدونی، وقتی آدمی یه جورایی معنای زندگی رو گم می‌کنه، معنایی که شاید هیچ وقت هم به طور خاص وجود نداشته، به هر چیزی دست می‌ندازه تا خودشو از غرق شدن نجات بده! غرق شدنی که تو اسمش رو می‌ذاری تنبلی! و شاید آخرین چیزی که آدم امید داره بهش، وجود یه لفیق، یه عشق، یه همراه، یه هم نفس، یه آدمی که پای به پی آدم پیش بیاد، هر موقع خسته شدی بشه نیروی مضاعفت و در کل، بشه تمام زندگی تو تا بتونی «کنارش» قدم برداری توی مسیری که دیگه شاید رغبتی به ادامه دادنش نداشهت باشی!

پاسخ:
درسته دقیقا همینطور که میگیده و علاوه بر اون نیاز به اون حس مفید بودنه که میشه با همراهی متقابل به دستش آورد
۰۶ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۵۸ یاس ب.دارابی

سلام عزیزم وبلاگ خوبی داری

 

خوشحال میشم به وبلاگ منم سری بزنی

پاسخ:
سلام خیلی ممنونم
به وبلاگت سر زدم و کلی خاطره برام زنده شد حتما باز هم سر میزنم تا خاطراتت رو بخونم
موفق باشی عزیزم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی