می نویسم برای خودم و خودت

اینجا شاید معجزه ای برای آرزو های کوچک من باشد. شاید....

می نویسم برای خودم و خودت

اینجا شاید معجزه ای برای آرزو های کوچک من باشد. شاید....

می نویسم برای خودم و خودت

فاطمه ولی پور
دانشجوی فارغ شده مهندسی شهرسازی دانشگاه بجنورد
از نسل بهار وجنگل و دریای شمال کشور
یه جوون که تو مسیر مهندس شدن کلی راه مختلف برای زندگی کردن و کشف خودش رو تجربه می کنه
که هر کدوم دنیای خودشونو دارن
و داره تلاش می کنه تا با فرمول های مهندسیش بهترین آلترناتیو زندگیشو پیدا کنه
دختری که دنیای رنگارنگ جوونیش
پر از دفتر های نیم نوشته شده است و اینجا دفتر چندم اون برای نوشتنِ.....

آخرین مطالب

سلام
یه سلام گرم تو نیمه شب تابستونی.
نمی دونم چرا همیشه نوشته هام با سلام شروع میشه
حتی نوشته های ریز و درشتی که برای خودم تو دفترچه ها ی رنگو وارنگم ثبت میشن و دل تنگ و گشاده من رو مُهر می کنن به چند برگ کاغذ سفید.
شاید هنوز برای صحبت با خودم مقدمه لازم دارم. یه مقدمه گرم. یه سلام....
بگذریم
سه ماه و اندی از سال جدید گذشته
یکسالی از مستقلِ وابسته شدن
و سال ها از به دنیا اومدنم
و تو این نیمه شب به این فکر می کنم که چقدر دارم رشد می کنم
چقدر پر شتاب در حال تغییر هستم
به حدی که حتی روزهای نوجوانی، دانشجویی، مجردی و... هر روز بیشتر از قبل دارن گم میشن.
این منم با کلی تغییر
تغییر تو فکر و کلام گرفته تا خوراک و پوشش و سبک زندگی
تغییری که با وجود حس زیر پوستی جذابش کمی من رو می ترسونه
نه ترسی که منجر به فرار بشه
ترسی که با وجودش بیشتر از قبل می دَوَم و بیشتر از قبل آسیب می بینم.
و لا بلای تمام تغییرات یک جمله نهفته هست.
من باید مقبول باشم
همین و بس.
قشنگ نیست
می دونم خیلی هم قشنگ نیست
می دونم آدم های زیادی با شنیدن این جمله از من، می تونن تمام بار کتاب های روانشناسی زرد و غیر زردی که خوندن رو برای من زمین بذارن  و من بشنوم و تو افکار بیشتر از قبل ردش کنم.
آره من رد می کنم چون با همه تغییراتم، از اینکه می بینم این همه آدم بی توجه به آدم های عزیز رفتارشون به اسم ارزشمند بودن، تو جلد خودخواهی فرو میرن و آسیب های زیادی به آدم های نزدیک میزنن.
و من زخم خورده ام
پس دارم با شیب تند به سمت دیگه جریان حرکت می کنم و ندونستن اینکه عاقبت این انتخاب چه شکلی مصور خواهد شد، کمی ترسناکِ.
برای من روز های کودکی همیشه پررنگ بوده و هست.
روزهایی که جز مقبول بودن راهی نداشتم. یعنی راهی بلد نبودم
و حالا بعد از یک دنیا مطالعه و آزمایش خودم و تحلیل رفتار دور و برم،باز هم راهی بهتر پیدا نمی کنم.
سخته که هی تلاش کنی از خودت بکَنی و بگی الان من شکل توام رفیق! اما سختیش به لبخند عزیزان می ارزه. 
سخته که از دیگران فقط توقع دریافت کنی، اما به مهر رسیده بعدش می ارزه.
سخته که مقبول باشی
همونقدر که برای اطرافیانت سخته که تو خودخواه باشی.
و من زخمی این ماجرا راه سنتی رو انتخاب کردم.
راهی که یک زن خانه دار، محبوب، معدب، مهربان و مستقل برای خودش انتخاب می کنه.
یه راه سخت
پر پیچ و خم
و عاشقانه.
همین
و همین اصلِ که روزهای خودخواهی نوجوانی و جانی رو برام گم کرده.
روزهایی که مهر مادر، لطف پدر و عشق همسر رو ندیدم
و ندیدم
و ندیدم....
و حالا تغییر می کنم
تا ببینم
همین.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۰۲ ، ۰۲:۳۸
فاطمه ولی پور



 

 

 

 

 

 

 

سلام
بعد مدت ها،بی خوابی و سرما خوردگی اندک باعث شد شبگرد پس کوچه های وبلاگ های نیمه جون بشم.
وبلاگ هایی که بعد اینستاگرام دیگه به حالت قبل خودشون برنگشتن. وبلاگ هایی که تنها موندن با آدم های عشق نوشتن و تمام....
بیشتر از دو ساله که به این وبلاگ خاک خورده سر نزده بودمدوسالی که با تحول عظیم و پرش از پل مجردی گذشت.
روزهای پر از تحول و بزرگ شدن
عاشق شدن و عاقل شدن
روزهایی که پر از خوب و بد و بی رنگ وکم رنگ و پر رنگ بودن
روزایی که دل بستم، خوشحال بودم،عصبانی بودم،دلخور بودم،راضی بودم، روزایی که تو هر رابطه ای گذر می کنن و آدمای اون رابطه رو قوی تر می کنن.
این مدت من بودم کلی کار دور از انتظار که به خودم آفرین گفتم
از آشپز شدن  و نیمچه خیاطی کردن گرفته تا صبوری مادرانه برای رابطه که خودم ساختمش و قدر یه بچه پر حال رشد، مادرانه مواظبش هستم.
آره این راه دوساله برای من طولانی، قابل مرور و شگفتانه بود و هست.
وحالا امشب که بعد مدت ها به این سمت کشیده شدم و مطالب گذشته رو خوندم چقدر قربون صدقه فاطمه کوچولوی خودم رفتم.
فاطمه زلال، دلتنگ و پر مشغله ذهن
فاطمه ای که امشب عمیقاااا دلم می خواد بغلش کنم و از ته دل ببوسمش و بهش تبریک بگم تبریک بگم برای گذر از روزای سخت و تجربه روزهای خوش.
بعد از دو سال و اندی دور از نوشتن این شکلی اومدن برات بنویسم
خیلییی دوستت دارم فاطمه بیست دو سه ساله معصوم خودم
اومدم بگم چقدر خوبه که تو بودی تا تهِ تو بودن این انتخاب و هدفمندی های جدید باشه
که تهِ تو بودن من باشم با همه کم و کاستی ها و ارزش های افزوده این چند وقت
فاطمه کوچولو پشت میز نشسته خونه واحدی و خوابگاه دخترانه دانشگاه
عمیقاا می بوسمت و دوستت دارم.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۰۱ ، ۰۳:۳۴
فاطمه ولی پور

درست یک روز پس از ذوق وافر من برای دور کاری خبر رسید که ای عزیز از فردا روز از و روزی از نو پس کله صبح پاشو بیا شرکت و مجددا زندگی تکراری ما شروع شد
اما امشب با پیام یه دوست که ازش برای زندگی تو شهر قم و اطراف تحقیق می کردم ، ذهنم رو درگیر کرده
خلاصه پیامش سراغ داشتن کار با حقوق دو و خرده ای تو شهر تهران بود
یه کار به اصطلاح شاده و انبار طور
کاری که اگه تو شهر خودم بود احتمال 90 درصد سراغش نمی رفتم
اما چیزی که وسوسم کرده شهر تهرانه
جایی که برای پیشرفت بهش نیاز دارم
جایی که از خیلی وقت پیش غوغاش تو سرم بوده
به هر کی که گفتم گذاشت پای جو زدگی و حرف های متداولی که به افراد عشق تهرون می زنن
اما هر جور سبک و سنگین می کنم تو شهر کوچیک من ، جایی که افسارش افتاده دست چندتا کله گنده و از طرفی راه نفوذی به جاهای خصوصی بی قانون نمیشه زد، امکان رشد برای منی که قاعده ذهنی کمی متفاوت دارم  وجود نداره.

اما رفتن و دل کندن و پروسه سنگین رضایت گرفتن از خانواده و پیشبینی و خیال حس پشیمونی یا موفقیت و چه و چه و چه هم اصلا کار آسونی نیست
بین موندن یا تلاش برای رفتن مرددم و کسی نیست که مرحله قبول هجرت شهری من پیش بیاد تا بتونم منطقی این موضوع رو سنجش کنم.
میون این همه تنهایی نمی تونمم که از رویایی که تو 15 سالگیم جوونه زد و هنوز هر وقت خسته میشم میرم سراغش رو از زندگیم پاک کنم
این پیشنهاد کار هر چند یهویی و گیج کننده برای منی که همین الانش با یه کار آبرو مند تر و حقوق مشابه بدون پول کرایه و غذا و فلان و بیسار روتو مشتم دارم، وسوسه درستی نیست
اما دلم یه هیجان، یه دل و به دریا زدن، یه رفتن بدون فکر به نتیجه می خواد
اما نمی دونم تلاش کردن براش چقدر ارزش داره
می خوام دل به دریا بزنم 
می خوام جوونی کنم
می خوام با دلم پیش برم
ولی تهش چی میشه؟ 
چیزی که هر لحظه می ترسونتم و هر لحظه قوی ترم می کنه

وسط بلاتکلیفی هام موندم
اما شب عیدی، اونم عیدی که ابراهیم به خاطر یه اعتقاد از پسرش میبره
بریدن رو یاد بگیرم ولی نه از هر راهی، چیزی که بشه بهش اعتماد کرد
چیزی که مثله حرف خدا دلتو قرص کنه
نیست می دونم 
منکه پیامبر نیستم
اما منتظر نشونه می مونم
خدای بزرگ منتظر می مونم
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۵
فاطمه ولی پور

از دیروز که آخر وقتی ولوله دور کاری داخل خونه یه خاطر کرونا تو شرکت راه افتاد به این فکر می کردم چجوری خدا خواست ترکیبی همه دعا هامو برآورده کنه
البته که دعا زیاده ولی این چند روزی از دغدغه ی یکم ذهن خالی و دلتنگی برای تفریحات تنهایی دوست داشتنیم و ترس از کرونا و چه و چه پر شده بودم و نیاز به یه چند روزی برای خودم داشتم که البته از بیکاری و بی پولی هم و افسردگی هم خبری نباشه
و شد شروعی که پایانش مشخص نیست
و البته مقداریش رو هم مدیون ضعف سیستمی خودم هستم که اجاره انجام کار طراحی  با فوتوشاپ داخل خونه رو بهم نمیده
یکم اول صبحی شروعش برام سخت بود
ترکیب کردن خونه و کار واقعاا سخته برام 
منی که توی چهار سال تحصیلمم حتی یه امتحان و پروژه رو نتونستم تو خونه سر کنم و به جت خودمو میروندم خوابگاه تا یکم به قول معروف جو بگیرتم و کار کنم
راستش از الان استرس اینکه تا کی قراره این فرصت عالی دستم بمونه و زندگی آروم  و قشنگ بگذره رو دارم ولی دلو می خوام بزنم به دریا و بی خیال دنیا با روال خودم پیش برم.
می خوام برنامه روزانمو  پر کنم از دیدن و شنیدن و خوندن
عادیه؟
همه هر روز همین کارا رو می کنن؟
آره می دونم ولی نه با تمام قلبشون
نه با لذت غیر تکراری
نه با فکر و ایده پردازی کردنای مسخره
آٰره 
میخوام وسط این اوصاع نا بسمانان کشور و غصه بی خونه شدنمون به خاطر وام صابخونه که تصمیم گرفته بکوبه از نو بسازه و غم لبخند هایی که به خاطر این دندون لعنتی باید همیشه و هر روز قایمشون کنم و گوشی خراب و کل کل های همیشگی با خواهرم و..... 
یکم از زندگیم لذت ببرم و برنامه بچینم
نه از اون برنامه های قبلی که تهش افسرده بشم و بکوبم به زمین و خدا و آسمون
از اونایی که ته تهش برا یه هفته است و تموم
اینا رو دارم اینجا می گم چون بی مخاطبی اینجا برام یه نقطه امن ساخته
اگه این حرفا تو اینستا پست میشد زیرش پر بود از پیامای دوست و آشنا
ولی اونا که یادشون نمیره بدبختیامو
یه روز یه جایی که فکرشو نمی کنم آوار می کنن سرم
پس پناه آوردن به اینجا خودش یه قسمت خوب این روزای منه که توفیق اجباری دارم که هر روز تو گوگل کروم بگردم و اطلاعات جمع کنم و ته ساعت کاری سر بزنم به این خلوت خونه
از امروز شروع شد اما اگه اینورا سر زدی و خوندی دعا کن حالا حالا ها ثبات بمونه برام تا قبل شلوغیای اسباب کشی و بنگاه گردی و فوبیای جای جدید٬ خوش باشم
باشه؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۹ ، ۱۷:۳۳
فاطمه ولی پور

سلام
اومدم از صحنه آهسته این روزای زندگیم حرف بزنم
نه اینکه شرح ماوقع بدما نه

این روزام داره با یه سری تکنولوژی خسته میگذره
گوشی ای که از داغونی قابلیت نصب یه نرم افزار اجتماعی رو بهم نمیده تا چار کلام با دوستام راحت حرف بزنم
لب تابی که پایه همیشگی فیلم و کتاب و نوشتنه اما فراتر از اون اذیتش می کنه و انقدر دوسش دارم که راضی به آزارش نیستم
حتی سیستمی که سر کار بهم دادن تا باهاش طراحی کنم هم انقدر کنده که تنها کاری که برای نزدنش انجام میدم مشت و لگد به زمین زیر پامه
این روزا که تکنولوژی به خاطر کار و زندگی عمده روزم رو نصیب خودش کرده باید بگم نداشته هامو رو صورتم می کوبه 
نه اینکه عمرم و خیلی مفید بگذرونمااا نه
ولی همین معطلی های همیشگی
این کند بودنای لعنتی
اذیتم می کنن
یعنی می کردن
البته الان کمتر
چون چندتا راهکار کوچیک دل خوش کنک پیدا کردم و باهاشون سر می کنم
جای تلگرام و اینستا و.. رو با نرم افزار پادکست پر کردم و یکی از وقت گذرونیام شده همین پادکستا

جای نرم افزارای بازی هم لغت نامه و آموزش مبتدی زبان گذاشتم تو گوشیم که شاید سرم به سنگ بخوره و چارتا کلمه به درد بخور یاد بگیرم
و چندتا برنامه آموزش اریگامی که وقت گوش دادن به پادکستا بیکار نمونه دستم
خلاصه زندگیم تو صحنه آهسته اینجوری میگذره
و حرفم اینه
تو صحنه آهسته های زندگیتون
دل خوش کنک ها رو فراموش نکنید
حتی اگه نتونین تو کلمه بگید که چقد تو تغییراتتون اثر گذار هستن
چون در درون خودتون جای حرص
لبخند معامله می کنید.
روزاتون خوش
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۹ ، ۱۲:۵۸
فاطمه ولی پور

گاهی اوقاتم باید انگشتتو بذاری ته حلقت و تمام زندگیتو بالا بیاری
شاید درست بشه....

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۵:۵۹
فاطمه ولی پور

همیشه که نباید از شنبه شروع کرد نه

اتفاقا اگه از پنجشنبه باشه جذاب تر هم هست

بسم الله الرحمن الرحیم

به امید خدا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۳:۳۵
فاطمه ولی پور

ماجرا از نیم ساعت قبل از پایان زمان ثبت نام شروع شد

درست وسط بی اعصابی من و با یه پیام تو دایرکت از رفیقی که از گیج بودن من برای شرکت تو کنکور ارشد خبر داشت

خبری که یهو برق از مغزم پروند و نا خودآگاه و بی برنامه( البته برنامه شرکت نکردن و بهانه آوردن بود) پشت سیستم نشوند و مادرم که تو بی پولی پنجاه تومن ذخیره گذاشته بود و شد حیف تصمیم ناگهانی من

این هفته از شروعش لجن بود لجن که نه ولی برای من منگی آورد 
یه اتفاق مسخره که چار پنج روزی منو از خونه دور کرد و در نهایت بعد از برگشتنم به خونه(دیشب) تا همین چند ساعت پیش منگ کرده بود جوری که می خواستم انگشت ته حلقم کنم و تمام این چند روزو بالا بیارم

اما این کار بی برنامم نمی دونم چرا شده نقطه امید

با تمام حس خوب و بدی که بهش دارم بهم حس جنگیدن میده هرچند کوتاه و حتما خسته کننده و فرار لازم

قبولی من تو ارشد دولتی روزانه اونم تو یه رشته مشابه اما غیر رشته خودم تقریبا صفر درصده ولی منو به حساب کتاب روز و ماه و هفته کشونده

این کنکور رو بهش نمی تونم بگم امید چون اون ته مها دلم هنوز یه گوشه یخ زده و یتیم افتاده

اما بهش میگم مبارزه چون ناغافل به زندگیم اومده

چون بی دلیل فرصت فکر کردن به موضوع دیگه رو بهم داده

چون می خوام دستشو بگیرم و از این پل متعفن عبور کنم...

باید برم

باید به ادامه حساب و کتابم برسم

باید به منبع ناقصم سرو سامون بدم

باید این چهل و هفت روزو بچینم کنار هم و ازشون یه مبارزه در بیارم

شکست یا پیروزی نمی گم مهم نیست چون قطع شکست حالمو میگیره

ولی همین که یه پل جدید برای رهایی یادم بده یعنی پیروزی

برای دلم دعا کنید

با سرعت بالا داره سمت سیاهی میدوئه

با سرعت بالا می خواد به بی اعتمادی و پوچی برسه

ولی نمیذارم

باید کمکش کنم

شما دعا کنید تا بتونم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۴۳
فاطمه ولی پور

یه جمله بود

میون شوخی و خنده سر صبحونه

یه جمله بود

مختصر و احتمالا پر از حرف

" روی تو خیلی حساب می کردم اما الان از بقیه بدتر شدی "

منم با خنده سر تکون دادم اما دلم وسط خوشی گرفت

به رو خودم نیاوردم اما دلم گرفت

می دونی آخه یه موقعی پوچ شدن رو

قالب تهی کردن رو

با تمام وجودت حس می کنی

تمام تلاشات برای دختر خوب بودن پرپر شد

تمام تلاشت برای خوب بودن رفت هوا

تنها چیزی که به خاطرش از خیلی چیزا گذشتی

تمام حس خوبش سوخت 

تمام من سوخت

منِ غیر قابل اعتماد

منِ پوچِ یه لاقبا

یه آن مثل همیشه دلم رفتنو خواست

فرار کردنو خواست

گم و گور شدنو خواست

یه روز بی خبر دست پر برگشتنو خواست

یه روز مایه افتخار بودنو خواست

دلم

همون دل گرفته

دوییدن و خواست

بدون اینکه کسی هم پاش باشه

بدون اینکه کسی منتظرش باشه

بدون اینکه بترسه از ناامیدی عزیزش

دلم دوییدن می خواد 

بی مقصد

اما با نتیجه

شدنی نیست

منِ الان شدنی نیستم

چی می مونه جز فرار

جز رفتن

جز رفتن

جز رفتن....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۹ ، ۰۹:۱۵
فاطمه ولی پور

سلام 
دنیای مجازی می تونه با همین یه کلمه برامون شروع شده باشه
با یه حالا بذار ببینم چی هست
با یه بذار از تنهایی در بیام
با یه همه اونجان
با یه...
دنیای مجازی که اولش به یه نخ دادن جذبمون کرد و حالا هر کدوممون یه روزایی داشتیم که طناب میداد و انگار نه انگار

تو این روزای خسته و گرفته و بی حوصله قرنطینه که هر کدوممون با چاره و بی چاره بهش پناه آوردیم

هر کسی می خواد دیده بشه شنیده بشه درک بشه 

و من اینجام که بگم تو این لحظه تمامش داره حالم رو بهم میزنه
از اون دنیای بلا نسبت خر تو خر
جایی که اگه یبار حرفتو بشنون باید تمام عمر حرفسونو بشنوی
نه اینکه غلط باشه ها نه
فقط منِ امروزی احتمالا گنجایش اون حجم بده بستون رو ندارم
و تهش میشه فرار به سمت تنهایی
شایدم دوراهی بین تنهایی و همیشه بودن

دوراهی ای که گاهی دلت می خواد سرتو بکوبی به دیوار ولی حیرونش نباشی
شاید باید مثل این ضد فضای مجازیا بگم
فضای مجازی الهی خدا نابودت کنه که کاش هیچوقت نبودی
اونوقت شاید دنیا این شکلی نبود

منِ مجازی زده اینجام
چون هرکجای دیگه رد یه آشنا توش هست
همون آشناهایی که میون دوراهیشون گیر کردم

تهش کدوم مسیرو میرم نمی دونم

ولی کاش برمیگشتیم به دوره ای که این دوراهی معنایی نداشت
شاید اون وقت دلامون نزدیک تر بود

نه؟

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۹ ، ۲۱:۴۶
فاطمه ولی پور